این هفته بعد از نهار خیلی زودتر از همیشه به دانشکده اومدم.با علی قرار گذاشته بودیم در مورد کار عملی روش تحقیق کیفی(مصاحبه) صحبت کنیم واگه بتونیم احیانا برای انجام مصاحبه چند پرسش طرح کنیم.ساعت 1علی بهم زنگ زد که کجایی ومنم گفتم تو راه دانشکده ام. با خودم گفتم علی چه شور وشوقی داره ،خدا رحم کنه جوری که اون عجله میکنه باید دو سه ساعتی بحث وتبادل نظر کنیم تا به یک نتیجه گیری در مورد نحوه انجام دادن کارمون برسیم.به دانشکده که رسیدم نیم ساعتی توی سالن نشسته بودیم،بالاخره یک کلاس خالی گیر آوردیم وبحثمون رو شروع کردیم.علی گفت:به نظرت چرا بچه ها از درس ریاضی می ترسند؟منم دست وپا شکسته چند تا دلیل گفتم وعلی آقا یادداشت برداری می کرد.خودشم چند مورد اضافه کرد ومدام میگفتفک کن شاید چیزی به ذهنت برسه ومنم هر دفه هاج و واج نگاش میکردم .هنوز ده دققیقه نگذشته بود که علی با خنده گفت اینم از کار ریاضی.با خودم گفتم نه به اون شوق وذوق نه به این زود تموم کردن.خلاصه کلاس دکتر صالحی شروع شد.امروز آقای محمدی کنفرانس داشت وبا کوله باری از پاور پوینت خودشو به دانشگاه رسونده بود.دیگه همه از تعداد اسلاید ها باخبر هستید.هوا تاریک شده بود و آقای محمدی هم چنان ول کن نبودن.از کلاس که اومدیم بیرون چند تا عکس یادگاری با استاد گرفتیم.به اتاق که اومدم بیشتر ذهنم درگیرکنفرانس بود.بعد از شام کلی تو اینترنت چرخ زدم ویه سری مطلب راجب موضوع گردآوری کردم واین چند روز هم در طول روز حداقل یکی دو ساعت رو به مطالعه اونا اختصاص دادم.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1